خانومیه مهربونم....
نمیدونم این چه صیغه ایه که تا یه جا گیر میکنم فقط اسم تو میاد توی ذهنم....تنها کسی که بهش و به تصمیماش ایمان دارم تویی...روز و شب نداره.... هر وقت دچار شوک بشم چه از شادی چه از غم چه استرس اولین و تنها کسی که باید تحملم کنه تویی!!!!
نصف شب و اول صبح هم نداره...آخ عزیزم...تو چقدر ماهی که هیچ وقت شاکی نشدی.... همیشه دعام کردی....همیشه نگران بچه بازیام بودی...وایییی فکر کن اگه تو نبودی من چیکار میکردم؟؟؟!!!
امروز توی لحظه هایی که نمی دونستم باید نگران چی یا کی باشم فقط به یه چیز فکر می کردم اونم اینه که باید به تو خبر بدم کجام!!!!...
و جالبه بدونی توی تموم لحظه هاش توو ذهنم میومد که تو الان نگرانمی پس منم باید مواظب باشم.... اینکه حس می کردم نگرانمی یه آرامش بود برام...حس می کردم هیچ وقت ضعیف نمیشم و خودم رو نمی بازم... چون تو هستی با هام...
خانومی امشب عازم تهرانی....زود بیا...
خودت میدونی که... ممکنه 2 هفته یا بیشتر همین جا باشی اما نتونم ببینمت و چیزی نگم اما به محض اینکه میگی داری میری سفر هر چی دلتنگی و غربته میریزه توی این دل من... دوست ندارم زیاد ازم دور شی خوب.... مگه چیه؟؟؟؟....نخند!!!...نمی خوام!!!!!!!!!!!
وقتایی که میری سفر منم اینجا حس تنهایی می کنم...انگار یه دفعه غریب میشم...پس زود برگرد.... و یادت باشه همیشه یکی هست که منتظرته... هر لحظه...
عزیز دلم...
هرگز آرامشی که این چند روز با حرفات با لحن صدات با خنده های شیرینت بهم دادی رو از یاد نمیبرم...
تو هم از یاد نبر یکی خیلی خیلی .... دوستت داره...
این خانومی هم اینا رو میخونه؟
نگفتی اسمش چیه؟
اره عزیزم...گاهی سر میزنه...
اما باید کم سر بزنه تاااااااا یه موقعیت خاص
که قراره یه اتفاق خاص بیفته...
ببشییییید اگر بیشتر توضیح بدم بیشتر لو میره:دی
اسمش...میگم...به زودی