زندگی بالا داره پایینم داره....سختی داره اما راحتی هم داره...
غماش زیاده اما شادی هاشم کم نیست.... امتحانه اما هدیه هم داره....
ولی چقدر قشنگه وقتی لحظه لحظه هاتو کنار کسی باشی که بتونی به حضورش تکیه کنی....
کسی از جنس اعتماد...از جنس صداقت .... از حس کامل یه دوست....
از لحظه ای که کنارم بودی تحمل سختی ها برام راحت تر شده و شادی ها برام شیرین تر بودن....
هیچ وقت توی سختی ها نترسیدم....چون تنهام نزاشتی...
من چی دارم بگم مقابل لطف خارج از وصفت به من؟
من چطور از تو تشکر کنم به خاطر همه ی وقتهایی که صادقانه پای دوستیمون موندی؟
کم چطور بهت نشون بدم دوستیه تو برام افتخاره وقتی تو فراتر از هر توصیفی هستی؟
شعار نمیدم....اهل تملق هم نیستم....فکر کنم اینا رو خوب در موردم بدونی....
روزگاری که گذشت آدمای خوب و بد زیادی رو سر راه من قرار داد.... دوست و دشمن....
ادمای زیادی دیدم که ادعای دوستی کردن و من با صداقت یک دوستی رو شروع کردم
اما هر بار قبل از پایان به انتها رسیدم....
هر بار دید سطحی و رفتار مغرضانه شون بهم نشون داد از دوستی چیزی نمیدونن....
حسادت چشم و هم چشمی زمین زدن دیگری و ابراز علاقه های ظاهری تنها حاصل دوستی و بدونشون برای من بود.....
اما از بودنشون هیچ وقت شکایت نکردم....
حضورشون هر لحظه تو رو بیشتر به من اثبات کرد....بزرگی روحت رو....
من با تو همه چیز رو تجربه کردم.... من با تو هرگز تنها نبودم....
مهم نبود سخت یا آسون.... تو هیچ وقت من رو توی مشکلاتم تنها نزاشتی....
چقدر دوست داشتنی بود لحظه هایی که نگران بودم و میدیدم دستهای تو هم برای دعا همراه دستهای من بالاست....
چقدر آرامش بخش بود وقتی میدیدم همقدم من برای مشکلاتم میای و من بعد از این همه سال تنهای میفهمیدم چقدر دوستت دارم و به بودنت نیاز دارم...
و چقدر حس می کنم برای تو کم گذاشتم....
نتونستم کارهایی که تو برای من کردی من برای تو بکنم....
همیشه شرمنده بودم....
خوشحالم عزیزم....به خاطر امتحانات این ترم....
به خاطر اینکه خیالم راحت شد که خوب از پسش بر اومدی....
برای اینکه اون آخری هم به خوبی تمام شد و من خدا رو شکر کردم که صدامو شنید...
خانومیه من....
هفته ی پیش وقتی خونمون بودی و کنار من داشتیم نتایج رو چک می کردیم یه لحظه نگاهم روت موند... داشتی توی دفترچه ام تیک میزدی....تو هم به همون حد من نگران بودی....با هر پاسخ درست خوشحال میشدی و با هر اسخ غلطم قیافه ات تو هم رفت....اما چه شیرین سعی می کردی بهم نیرو بدی....امید بدی...سعی می کردی غلط ها رو کمرنگ نشون بدی.... اون لحظه که اینا رو دیدم توی دلم شاد شدم.....امتحان مهم نبود....بودن تو یه هدیه ی الهی برای من بوده.... و ممنونم از خدا....
بهم گفتی به دلت افتاده قبولم...من همیشه به دل تو ایمان داشتم.... هنوز یادمه روزی که گفتی به دلم افتاده امروز امتحان نداریم...گفتم:نگووووووووو این بار نمیشه.... امتحان آخر ترمه... مگه میشه کنسل شه؟...
گفتی: نمیدونم دست خودم نیست...به دلم افتاده دیگه.... کمتر از 1 ساعت بعد در کمال ناباوری من و تو و اون 2 دوست دیگه مون امتحان لغو شد... و ما چطور هنوز مبهوت بودیم و تکرار می کردیم که دل تو رو قبول داریم....
حالا هم من باز به دل تو ایمان دارم...فردا نتایج ما میاد... و من به خاطر دل تو مطمئنم... اما این بار مهم قبولی نیست.... من دل تو رو ستایش می کنم و باور دارم چون توش جز یکرنگی و محبت هیچی نیست...چون دل تو معنای واقعیه یه همراه برای منه....
عزیزترینم برات بهترین ها رو میخوام....هر لحظه...همیشه
خیلی صادقانه و قشنگ نوشتی.
ممنون
به به چه عجب....
خب دختر یه خبر میدادی منکه مردم از نگرانی...
خوشحالم که برگشتی من آپم
منکه خبر دادم که....
؟
سلام... باز کجایی؟
من آپم....
سلام...
چه خوشگل!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
:دی
فعلا.....................................
ممنون از این همه لطف دوست خوبم
حتی اگه تو کنکور قبول نشی... توی عشق قبوله قبولی...
باز کجایی؟؟؟؟؟
من آپم
شما دو تا دخترید؟
بله