-
تقدیم به بهترینم!
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 20:07
دوستی مسئولیتی شیرین است نه یک فرصت. اگر دوستت را در تمامی شرایط درک نکنی او را هرگز درک نخواهی کرد. دوست تو حاجات برآورده ی توست. او کشتزار توست که در آن با مهر بذر می افشانی و با سپاس درو می کنی. او سفره تو و اجاق توست. زیرا با گرسنگی به نزد او می آیی و برای آرامش و صفا او را می جویی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 09:24
بهترین من به تو افتخار میکنم و نمیدانم این احساس را در کدام واژه محدود کنم ای کاش نگاهم را بخوانی....
-
مبارک!
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 11:40
نگاه تو عمیق ترین باور زندگی من است باوری از امید... از ایمان... از عشق... از دوست... آن هنگام که در سنگینی لحظه های زندگی، خسته و تنها قدم بر میدارم و سایه ی حضور تو ، مرا از تمام نا امیدی ها می رهاند و مومن میشوم به خدایی که تو را به من بخشید تا عشق و دوستی خالصانه را تجربه کنم... بهترین ِمن، تو عزیز ترین معجزه ی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مردادماه سال 1388 20:05
وقتی امروز و توی اون جمع باید از خودت میگفتی هیجان زده بودم... نمیدونستم میون این همه صفت چی می خوای بگی... و درست زمانی که احساس کردی نمیدونی باید چی بگی من یک دنیا حرف داشتم برای معرفی تو.... دلم میخواست میون اون جمع داد بزنم که این دوست منه! تمام دنیای صداقت و ایمان من...تمام باور من از یک فرد از یک همراه... وقتی...
-
منو میشناسی که.........
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 20:01
نمی دونم چرا نمی تونم چندتا کار و با هم انجام بدم . مخصوصآ اگه یکی از کارا تایپ کردن باشه....... میدونم حتی این دلیل هم دلیل خوبی نیست برای این همه تأخیر ........ ولی اینم می دونم که نباید خیلی برات توضیح بدم ودلیل بیارم چون منو خوب میشناسی و از من به دل نمیگیری من هیچ وقت برای دوستیمون قالب و تعریفی نذاشتم نه از این...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 22:05
دخمل بی معرفت.... دلم گرفت هر چی اومدم و دیدم نیستی.... اینقد روی ذوق من اسکیت سواری نکن... (با تصرف و تلخیص؟) دوستت دارم.... اصلانشم بی معرفت نیستی گلم... میدونم و میفهمم درگیری.... امشب از دست خودم خیلی ناراحت شدم...تو ۳شنبه حالت بد شد ولی من امروز فهمیدم... ببخشید....باشه؟؟؟ دوست ندارم اینقد ازت بیخبر باشم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 22:58
م :سلام، ببخشید من اونقدر سرم گرم کار شد که حواسم نبود بهت خیر بدم نمیتونم بیام ش :متوجه شدم عزیزم.همیشه به چیزای خوب سرگرم باشی ایشالله دوستت دارم م :مرسی که اینقدر خوب و زود متوجه میشی و گر نه من مشکل داشتم با این حواس پرتی ش :همین حواس پرتیایم عشق است م :مرسی با مرام و این بود متن اس ام اس بازی های ما ***حالا نه که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 19:14
مهربون ترینم سلام وای که من چقدر این مدت دختر بدی بودم....نشد بیام بنویسم....اما به خدا بی معرفت نیستم.... چندین بار تصمیم گرفتم بیام....حتی متنش رو توی ذهنم مرور میکردم....اما نشد بنویسم.... خودت میدونی این روزا اونقدرا هم خوب نبودم.... حق با توئه....نباید بیش از حد ناراحتش باشم...اما سخت بود برام....لحظه های سختی رو...
-
تولد!!!
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 14:16
و بلاخره روز تولدت رسید: خانومیه مهربون من... مدتهاست منتظر این روز هستم....شاید مناسب ترین زمان بود برای اینکه بهت بگم چقدر دوستت دارم و چقدر بودنت در زنگیم ارزشمنده.... سالهاست هر بار موقع تولدت کم میارم....نمیدونم باید چیکار کنم...چطور خوشحالت کنم....چی بهت بدم که ارزش داشته باشه....اما هیچ وقت چیزی که باید رو پیدا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 12:10
فردا ... فقط ۱ روزه دیگه.... وایییییییییییییییییییییییییییییییی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 22:57
خدای من.... فقط ۲ روزه دیگههههه.... چه روزای دوست داشتنی ای هستن این بین التولدین ما فردا قراره بعد از مدتها به هوای گردش با هم بریم بیرون خیلی ذوقشو دارم... میخوام هدیه ات رو هم فردا بهت بدم.... اما اینجا و این هدیه ات بمونه مخصوص روز قشنگ تولدت.... عزیزترینم دوستت دارماااا...یادت باشه همیشه.... راستی...مشکی یا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 01:04
وایییییییییییییی دیگه چیزی نمونده هااااا.... فقط سه روز دیگههههههههههههههههههههههههههه چقدر منتظرش بودم
-
۱۰
سهشنبه 11 تیرماه سال 1387 20:38
زندگی بالا داره پایینم داره....سختی داره اما راحتی هم داره... غماش زیاده اما شادی هاشم کم نیست.... امتحانه اما هدیه هم داره.... ولی چقدر قشنگه وقتی لحظه لحظه هاتو کنار کسی باشی که بتونی به حضورش تکیه کنی.... کسی از جنس اعتماد...از جنس صداقت .... از حس کامل یه دوست.... از لحظه ای که کنارم بودی تحمل سختی ها برام راحت تر...
-
برگشتممممممممممممممم!
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 21:28
خانومی ناز من بلاخره تمام شد...با همه ی بدبختی هاش.... امتحانات این ترم هم تمام شد... و چقدر این ترم من و تو واسه همدیگه نگران بودیم... من استرس امتحانات پشت سر هم وسخت تو رو داشتم و تو هم نگران کنکور من بودی.... اما اینم تمام شد... مثل همه ی اتفاقات دیگه ای که برامون افتاد... اما من که خوشحالم....از اینکه تو امتحانات...
-
۹
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 23:04
خانومیه من... فردا امتحان داری.... حتما هم کلی استرس داری... دوست داشتم امروز بهت زنگ میزدم تا ببینم در چه حالی اما گفتم وقتت گرفته نشه و درس بخونی... من که به موفقیت های تو ایمان دارم...میدونی هم که به نمره اعتقادی ندارم... تو برتری هات رو قبلا به همه ی ما نشون دادی... اون موقعی که همه کلمه کلمه ی اثبات ها رو حفط می...
-
۸
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 07:46
خانومیه مهربونم.... نمیدونم این چه صیغه ایه که تا یه جا گیر میکنم فقط اسم تو میاد توی ذهنم....تنها کسی که بهش و به تصمیماش ایمان دارم تویی...روز و شب نداره.... هر وقت دچار شوک بشم چه از شادی چه از غم چه استرس اولین و تنها کسی که باید تحملم کنه تویی!!!! نصف شب و اول صبح هم نداره...آخ عزیزم...تو چقدر ماهی که هیچ وقت...
-
۷
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 12:50
دل من دیر زمانیست که می پندارد: دوستی نیز گلی است مثل نیلوفر و ناز ساقه ترد و ظریفی دارد بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد جان این ساقه ی نازک را دانسته (!) بیازارد.... خانومیه من... کمتر میتونم ببینمت...کمتر میشه باهات حرف بزنم هر دو درگیر درس و امتحان شدیم... اما دلم هر لحظه پیشته... باورت میشه؟...هی خوابت رو می...
-
۶
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 21:14
خانومی.... چقدر امشب بغضی شدم... فکر کنم غربت غروب بدجوری حال و هوامو گرفت... خیلی دلم می خواست باهات حرف میزدم حتی یه دل سیر پیشت گریه می کردم... اخه دلم لک زده واسه اشک ریختن و آروم شدن اما خودت میدونی که... نمیشه!!! اما...دلم نیومد تو رو ناراحت کنم... دلم واست تنگ شده اما می دونم امروز تا شب کلاس داشتی و حتما خسته...
-
۵
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1387 20:40
بهترین من... نگاهت صادقانه ترین حرف دنیاست برای تمام رازهای دل من... روزهای زیادی، لحظه های تکرار نشدنی از آغاز پیمان دوستی ما می گذرد... اما هنوز صمیمیت و هیجان ما مثل همان روزهای نخستین باقی است... با این تفاوت که حالا محرم تریم... به هر چیزی که شاید روزی تبدیل به سکوت شد... بارها و بارها حرف هایی زدم که هرگز قدرت...
-
۴
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1387 11:11
به به ...به به... خیلییییییی ممنونیم.... می بینم که ما دیروز خونه ی شما تشریفات داشتیم و حسابی خوش گذشت... مخصوصا ناهار خوچمزه ی دست به دست هم داده اش!!! البته من که ندیدم کی دست به دست هم دادن...یا آیا اتفاقات دیگه هم افتاد یا نه... هی بهت گفتم این درشو نزار ببینم اونجا چه خبره هااااااااااا........ کادوهای جینگیلیه...
-
۳
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 21:44
خانومی.... امروز ظهر وقتی داشتم از استرس دغ می کردم... وقتی نمی دونستم باید کجا برم و با کی حرف بزنم که آروم شم... وقتی دنبال یه پناه بودم واسه غر زدنا و حتی گریه هام... بی اختیار خودم رو نزدیک دانشکده تون دیدم... زنگ زدم...برنداشتی...بازم زدم...تا فهمیدم تئاتر تشریف دارید!!! خدایی عند تحصیل علم و دانش و معرفتیم کلهم...
-
۲
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1387 11:30
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن هنوز روزی که این شعر رو توی دفتر خاطراتم نوشتی به یاد دارم... یادت میاد؟... از دستت دلخور بودم...آخرای سال بود... دوست داشتم توی دفترم برام بنویسی... هر چیزی... فقط به عنوان یادگاری... اما تو...
-
۱
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 23:43
۲ چیز هیچ وقت از یاد آدما نمیره: دوستای خوب و روزهای خوب یه چیز هم هیچ وقت از دل آدم نمیره: روزهای خوبی که با دوستای خوب گذشت... نازنین ترین دوست دنیا... با همه ی عشقم با همه ی حرمتی که برای دوستیمون قائلم اینجا رو ساختم و می خوام از لحظه لحظه های دوستیمون گنجینه ای بزاریم بعنوان یادمانی (!) برای روزهای بعد... امروز...