۲

دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن                     در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن                         از دوستان جانی مشکل توان بریدن

 

 

هنوز روزی که این شعر رو توی دفتر خاطراتم نوشتی به یاد دارم...

یادت میاد؟...

از دستت دلخور بودم...آخرای سال بود... دوست داشتم توی دفترم برام بنویسی... هر چیزی... فقط به عنوان یادگاری... اما تو طفره می رفتی...آخرشم حاظر نشدی بنویسی...تا اونروز...

وقتی بازم گله کردم بهم گفتی: کسایی که قراره از همددیگه جدا بشن برای هم یادگاری می نویسن اما احساس من میگه ما قرار نیست جدا بشیم...

 

این جمله ی تو اینقدر به دلم نشست که هنوزم گاهی وقتا زیر لب زمزمه اش می کنم... چقدر برای من آرامش بخشه وقتی می بینیم تو هستی... با منی و قرار نیست از هم جدا بشیم...

وقتی میبینم بعد از 7 سال و اندی ما بدون هیچ مشکلی بازم با همیم و من این دوستی رو حتی اگر به قیمت جونم هم باشه از دست نمیدم...

 

من و تو روزها و لحظه های زیادی رو با هم گذروندیم... خاطرات مشترک زیادی رو با هم ساختیم... تلخ و شیرین...آروم و یا پر از استرس...هیجان انگیز یا یکنواخت... اما با هم تا اینجا اومدیم... الان به جایی رسیدیم که من به این دوستی قسم می خورم و میگم تو تنها کسی هستی که ارزش دوستی رو داری و برای من تنها دوست و همراز زندگیمه...

 

توی خوب و بدش کنارم بودی تنهام نزاشتی... همیشه شنونده ی حرفام بودی... شریک مشکلاتم شدی... کمکم کردی از پسشون بر بیام و من مدام به این فکر می کردم که چطور میشه جبران کنم...

 

بین همه ی ادمای دیگه ای که توی زندگیم بودن هرگز ندیدم دوستی خالصانه ای برقرار کنن اما تو بر خلاف همه رسم و رسومش رو به من یاد دادی... و من هنوزم امیدوارم بتونم یه روز جبران کنم...

 

اگه تو نبودی همه ی درد ها و غصه هام صد برابر میشد...گاهی حتی بدون اینکه بدونی محرم اشکهامی...بودنت برای من کم از یک معجزه نیست ...

 

پ.ن1: چند دقیقه ی پیش باهات حرف زدم... نمی دونم بازم بزارم به حساب این تله پاتیه یا نه... اما باز ما با هم مریض شدیم...یه سرماخوردگی که به تشخیص خودمون مزمن هم هست... اما دیگه نیمی دونم تو کی مدرک دکتراتم گرفتی که الان داری واسه خودت دارو هم تجویز می کنی....نکن این کارو بچه جون!

 

پ.ن 2:قراره 5شنبه بیام خونه تون....هدیه هاتم باید آماده کنم...دوست داشتم یه جور دیگه باشن.... راستش یه فکرای دیگه ای توی ذهنم بود اما از دست این درسا حتی نرسیدم درست و حسابی برم بیرون بگردم ببینم باید چیکار کنم...این همون وقتاییه که از هر چی امتحان و ارشد و درس و مدرکه متنفر میشم...وقتم مال خودم نیست دیگه!!!

 

پ.ن 3 : دلم می خواد بازم مثل دوران قبل از دانشگاه با هم بریم بیرون... همین جور الکی راه بریم... حتی پشت سر اتوبوسا بی هدف بدویم و بعدم به حماقت خنده دارمون بخندیم... هوس کردم یه بار دیگه استرس بکشیم اما بدون اینکه کسی بدونه بریم جایی.... بخندیم و خوش باشیم اما اون استرس هم باعث شه بیشتر به هم نزدیک شیم...دلم همه ی لحظه های دوستیمونو می خواد خوب!!!

 

پ.ن 4 : دعام می کنی؟... فردا امتحان مهمی دارم....یادت نره... گوشیتو از کنار دستت بر نمی داریا... شاید خواستم تقلب کنم....

۱

۲ چیز هیچ وقت از یاد آدما نمیره:

دوستای خوب و روزهای خوب

یه چیز هم هیچ وقت از دل آدم نمیره:

روزهای خوبی که با دوستای خوب گذشت...

 

نازنین ترین دوست دنیا...

با همه ی عشقم با همه ی حرمتی که برای دوستیمون قائلم اینجا رو ساختم

و می خوام از لحظه لحظه های دوستیمون گنجینه ای بزاریم بعنوان یادمانی (!) برای روزهای بعد...

امروز مناسبت خاصی نداشت و شاید این زیباترین دلیل انتخابش بود برای شروع...

با متن پیام تو شروع کردم... و با اعتقاد محکمم به دوستیمون ادامه میدم...

هیچ وقت تنهام نزار...